قافيه: پيشه و انديشه
ز: مخفف از گيتي: جهان پيشه: حرفه، شغل، كار كژي: خلاف، ناراستي بتر: بدتر
نهاد: پيشه، انديشه
آرايه: تضاد (راستي و كژي)
قافيه: است و گريست
كژ: كج، دروغ سخن گفتن كژ: سخن خطا و اشتباه
تركيب وصفي و نهاد: سخن گفتن كژ
به بيچارگان بر: دو حرف اضافه براي يك متمم است.
ببايد گريست: از آن نوع فعل هايي است كه نهاد آن هركس مي تواند باشد.
قافيه: دروغ و بي فروغ
كو: كه او فروغ: روشنايي بي فروغ: بي نور
نهاد: هر آن كو (مصراع اول)، ما (مصراع دوم) تركيب اضافي: گرد دروغ مفعول: «ش» در خوانيمش
آرايه: تناسب (دروغ،ستمكاره،بي فروغ) كنايه (به گرد دروغ كنايه از دروغ گفتن)
قافيه: راستي و كاستي
اندرون: داخل به كار اندرون: در كار كاستي: كمي
مفعول: راستي نهاد: تو، كاستي قيد: همه (هميشه)
آرايه: تضاد (راستي و كاستي)
قافيه: درست و توست
قيد: چنان تركيب اضافي: دشمن جان نهاد: هر آن كس، تو (جمله دوم)، او (جمله سوم)
مفعول: درست، كه او دشمن جان توست (براي دان)
فعل: نگويد (مضارع)، دان، است (مضارع)
قافيه: راستي و كاستي
خيره: بيهوده،گستاخ، بي پروا گشاده: باز
نهاد: در راستي مفعول: در كاستي حرف اضافه: بر متمم: ما
آرايه: كنايه (در راستي را خيره كوبيدن كنايه از دروغ گفتن)
قافيه: دروغ آزماي و ناپاك راي
دروغ آزماي: دروغگو ناپاك راي: كسي كه انديشه ي بد در سر دارد.
نهاد: تو تركيب وصفي: مرد ناپاك راي مفعول: دوستي واژه هاي غير ساده: ناپاك راي، دروغ آزماي، دوستي
آرايه تضاد
تضاد: از آرايه هاي ادبي است و به معني آوردن دو كلمه با معني متضاد است در سخن براي روشنگري، زيبايي ولطافت آن. تضاد قدرت تداعي دارد و از اين رو سبب تلاش ذهني ميشود. تضاد در شعر و نثر به كار ميرود.
تو نه مثل آفتابي كه حضور و غيبت افتد دگران روند و آيند و تو همچنان كه هستي
نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد عالم پير دگر باره جوان خواهد
هنوز نيك و بد زندگي به دفتر عمر نخوانده اي و به چشم تو راه و چاه يكيست
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تاتواني به كف آري و به غفلت نخوري مراعات نظير و از نظر مكاني با هم تناسب دارند. / نان ، خوردن ، همراهي حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج فكر معقول بفرما گل بي خار كجاست! زسمّ ستوران در اين پهن دشت زمين شد شش و آسمان گشت هشت تنها همان رتبه هاي بالا را وعده بگير و مابقي را نقداً خط بكش با حال استيصال پرسيدم پس چه خاكي بر سرم بريزم؟ در جمله هاي بالا دو عبارت مشخص شده داراي دو معني نزديك و دور هستند اما معني دور ان ها مورد نظر است . خط بكش در اصطلاح يعني ناديده بگير و چه خاكي به سرم بريزم يعني چه كار بايد بكنم؟ در جمله هاي ذكر شده اين معاني دور مورد نظر است و معاني نزديك و واقعي مقصود نويسنده را نميرساند و به اين كار برد كنايه مي گويند. هنوزم از دهانت بوي شير مي آيد : بوي شير كنايه از خردسال بودن هست. حس آميزي: هر گاه موضوعي را كه مربوط به يكي از حواس است. به چيزي نسبت دهيم كه با آن حس قابل احساس نباشد، آرايه حس آميزي آفريده ميشود كه در زبان روزمره نيز كم كاربرد نيست. طعم پيروزي را چشيد. در اين عبارت "مزه" كه مربوط به حس چشايي است به پيروزي نسبت داده شدهاست. اما پيروزي با حس چشايي قابل احساس نيست! حقيقت تلخ است. در اين عبارت "تلخي" كه مربوط به حس چشايي است به حقيقت نسبت داده شده است. اما حقيقت با حس چشايي قابل احساس نيست!مُراعات نَظير(تناسب): آوردن واژههايي از يك دسته است كه با هم هماهنگي دارند. اين هماهنگي ميتواند از نظر جنس، نوع، مكان، زمان و يا همراهي باشد. مراعات نظير سبب تداعي معاني است.
اغراق (مبالغه): هنگامي كه شاعر يا نويسنده، صفتي را در فرد يا پديدهاي آنچنان برجسته نشان دهد كه در عالم واقع امكان دستيابي به آن صفت در آن حد و اندازه وجود نداشته باشد، آرايه اغراق آفريده ميشود. البته اين ادعاي غير ممكن بايد به گونهاي بيان شده باشد كه باعث افزايش گيرايي سخن گردد وشعار گونه وغير واقعي جلوه نكند.
كنايه: اگر بجاي نام بردن مستقيم از يك چيز، از چيزي كه يادآور آن باشد نام ببريم، از آرايه اي ادبي استفاده كردهايم كه دِگَرنامي يا كنايهآوري ناميده ميشود.
در عربي به كلماتي هم خانواده مي گويند كه از يك ريشه گرفته شده باشند و حرف هاي اصلي آنها پشت سرهم بيايند. مانند : رابط - مربوط - ارتباط - ربط عجله - عجول - عاجل و تعجيل تدريس - دروس - مدرس - درس عامل - معمول - عمال - عمل تعليم - عالم - معلم - معلوم نظر - ناظر- منظور- منتظر- انتظار- منظره - نظارت نكته : كلمات هم خانواده درعربي از نظر معني به هم نزديك هستند و دربيشتر مواقع سه حرف مشترك دارند . كلمات هم خانواده در فارسي : ملاك هم خانواده بودن در فارسي بن ماضي و مضارع است . كلمه هايي كه بن ماضي و مضارع يكساني داشته باشند با هم هم خانواده هستند . مانند : دانش - دانا - دانشمند - دانا و نكته دان نكته : بعضي از هم خانواده ها درزبان فارسي بن فعلي ندارند . مانند : گل زار - گلستان - گل خو - گلدان - گلنوش - و گل رخ هنرور - هنرمند - هنر دوست - هنري و باهنر بن فعل : به جزو ثابت و اصلي فعل كه مفهوم انجام كار يا روي دادن حالتي را بيان كند بن فعل گويند .هرفعل داراي دوريشه يا بن است كه عبارتند از : بن ماضي : براي پيدا كردن بن ماضي بايد تصور كنيم كه آن فعل ديروز انجام شده است .سپس شناسه را از آخر آن فعل حذف مي كنيم و به باقي مانده ي كلمه بن ماضي مي گويند : مي روي __________ من ديروز رفتم .( م را حذف مي كنيم .____ رفت ( بن ماضي ) مي زني_______ من ديروز علي را زدم ( م را حذف مي كينم ) _____ زد ( بن ماضي ) بن مضارع : براي پيدا كردن بن مضارع آن فعل را به صورت امري يا دستوري بيان مي كينم سپس حرف ( ب ) را از ابتدا بر مي داريم . به آن چه باقي مي ماند بن مضارع مي گويند. مي خوانند _____ بخوان ( ب را حذف مي كينم ) خوان ( بن مضارع ) مي گويند ________ بگو ( ب را حذف مي كينم ) گو ( بن مضارع ) هرچند براي كسي كه به دو زبان چيره نيست كار دشواري است ولي راه هاي ساده اي هم وجود دارد كه دانستن آنها جالب است. واژه هاي فراواني از زبان عربي وارد زبان فارسي شده است كه صد هزار از اين واژه ها در فارسي كاربرد دارند . اگر بخواهيم تعداد واژه هاي دخيل ( لغاتي كه از زبان بيگانه وارد زبان فارسي شده اند ) را در زبان فارسي بنويسيم آمار تقريبي اين است : عربي 40 درصد ( تا 60 درصد هم گفته اند ) ، واژه هاي فرانسوي ، انگليسي ، تركي و... 10 درصد ، فارسي 50 درصد . راه هاي زيادي براي شناخت كلمات عربي وجود دارد كه به مهم ترين آن ها اشاره مي كنيم : بسياري از اسامي عربي جمع مكسّر دارند . مثل علم ( علوم ) ، سِر ( اسرار ) ، محفل ( محافل ) ، كتاب ( كُتُب ) ، جِرم ( اجرام ) ، حاشيه ( حواشي ) و ... از ميان 32 حرف الفباي فارسي برخي حروف تنها ويژه واژه هاي عربي است . حرف (ث) : هر واژه اي كه داراي ث است بي گمان عربي است و ريشه ي فارسي ندارد . جز (كيومرث: مرد دانا يا گاو مرد) ، ( تـَهمورث : دارنده ي سگ نر قوي ) و واژگان لاتين مانند بلوتوث يا نام هايي مانند ادوارد ثورندايك و ... كه كاملا آشكار است نام هاي لاتين هستند نه عربي يا فارسي. حرف (ح) : هر واژه اي كه داراي حرف ح است بي گمان عربي است و ريشه ي فارسي ندارد. غير از كلمه ي حوله كه درست آن هوله است وبه گمان نزديك به يقين ريشه ي تركي دارد و به معني ( پُرزدار ) است . عرب به هوله (حوله) مي گويد : مِنشَفة در سعودي / خاولي يا خاولية و بَشكير در عراق / بِشكير يا فوطة در سوريه .واژه حول و حوش هم به گمان بسيار فارسي و درست آن هول و هوش است . كردهاي فهلوي يا فَيلي هنوز به خانه مي گويند هاوش كه با house در انگليسي همانندي دارد. حرف (ذ) : هرچند در فارسي كهن تلفظ اين حرف مانند تلفظ عربي آن وجود داشته اما امروزه ديگر هيچ ايراني اي ذال را ذال تلفظ نمي كند بلكه زاء تلفظ مي نمايد .بيش از 95% واژه هاي داراي ذال ريشه ي عربي دارند مگر واژه هايي مانند گذر ، گذراندن ، گذشتن ، پذيرش ، پذيرفتن ، آذين، گنبذ (امروزه گنبد خوانده مي شود.)ذانستن ( كه امروزه دانستن تلفظ مي شود. اما كردها ، لَكها و برخي ديگر از اقوام ايراني ذانستن را زانستن تلفظ مي كنند. مانند تالشي ها كه به (مي دانم) مي گويند ( زُنُـمzonom) و كردها مي گويند ( اَزانِـم يا زانِـم يا مَزانِم يا دَزانِم ) حرف(ص) : هر كلمه اي كه صاد دارد بي شك عربي است مگر عدد شصت و عدد صد كه عمداً غلط نوشته شده اند تا با انگشت شست و سد روي رودخانه اشتباه نشوند. صندلي نيز بي جهت با صاد نوشته شده و البته عربي شده ي چَندَل است. عرب به صندلي مي گويد كُرسي ، مَقعَد و در گويش محلي عراق و سوريه اِسكَملي . صابون هم در اصل واژه اي فارسي است و درست آن سابون است و اين واژه از فارسي به بيشتر زبانهاي جهان رفته مثلاً soap در انگليسي همان سابون است . ما سابون را به صورت معرَّب صابون با صاد مي نويسيم.اصفهان نيز معرّب يعني عربي شده ي اَسپَدانـه يا سپاهان است. حروف ( ض/ظ /ع ) : بدون استثنا تنها ويژه واژه هاي داراي ريشه ي عربي است و در فارسي چنين مخارجي از حروف وجود ندارد . به ويژه ضاد تا جايي كه عرب ها به الناطقين بالضاد معروفند زيرا اين مخرج ويژه عرب است نه ديگر مردمان نژاد سامي. حرف (ط) : جنجالي ترين حرف در املاي كلمات است . مخرج طاء تنها ويژه واژه هاي عربي است و در فارسي ط نداريم و واژه هايي كه با ط نوشته مي شوند يا عربي اند و يا اگر عربي نيستند غلط املايي هستند . مانند طهران ،طالش، اصطهبان ، طوس كه خوشبختانه امروزه ديگر كسي تهران ،تالش ، استهبان و توس را ديگر نادرست نمي نويسد. اما بليت واژه اي فرانسوي است . تاير tire واژه اي انگليسي است . اتاق مغولي است . تپش فارسي است و دليلي ندارد كه آن ها را نادرست بنويسيم و امروزه ديگر اين واژه ها را درست مي نويسند مگر كساني كه با ريشه واژه ها آشنا نيستند. حرف ( ق ) : نيز در مرتبه دوم حروف جنجالي است . در فارسي قاف نداريم غ داريم . قاف ويژه واژه هاي عربي در 90 درصد موارد است واژه هاي عربي داراي ريشه ي اغلب سه حرفي و داراي وزن و هم خانواده اند مانند: قاسم ، تقسيم ، مقسِّم ، انقسام ، قَسَم ، قسمت ، اقسام ، مقسوم ، قسّام ، منقسم و تشخيص واژه ي عربي الاصل داراي قاف كار ساده اي است . اما ديگر كلمات قاف دار يا تركي اند و يا مغولي . مانند قره قروت: كشك سياه / قره قويونلو : صاحبان گوسفند سياه/ قره گوزلو: دارنده ي چشم سياه / قزل آلا : ماهي طلايي. كلماتي مانند آقا ،قلدر ، قرمساق نيز مغولي اند. كلمه قوري نيز روسي است اصلاً قوري ،كتري ، سماور ، استكان همه واژه هاي روسي اند و اينها زمان قاجاريه و در دوره صدارت اعظمي امير كبير وارد ايران شدند . كلماتي مانند قند و قهرمان و قباد معرب كند كهرمان و كَواذ هستند همان گونه كه كرماشان يا كرمانشاه را عرب قرماسان يا قَرمسين تلفظ مي كرده اما امروزه ما ايرانيان كرمانشاه يا كرماشان را قرماسان يا قرمسين تلفظ نمي كنيم اما كواذ را قباد مي گوييم و اين تأثير زبان عربي بر فارسي است. حروف چهارگانه ( گ / چ/ پ / ژ ) : نيز در عربي فصيح يعني نوشتاري وجود ندارد. و هر كلمه اي كه داراي يكي از اين چهار حرف است حتماً عربي نيست و به احتمال بسيار ريشه ي فارسي دارد . مانند منيژه ، مژگان ، ژاله ،پروين ، پرنده ، گيو، گودرز ،منوچهر ، پريچهر و ... البته اغلب چنين است و موارد اندكي نيز امكان دارد از ديگر زبانها باشد مانند پينگ پونگ كه چيني است . يا چاخان و خپل كه مغولي اند . اشتباه نكنيد چاخان تركي نيست . مغولي است زيرا در تركي به دروغ مي گويند يالان .يا پارتي partyكلمه اي انگليسي است و آپارتمان واژه اي فرانسوي است. شايد بپرسيد پس ساير حروف مانند الف ب ت ج د ر ز س ش ف ك ل م ن و ه ي چگونه هستند ؟ پاسخ شما اين است كه اينها حروف مشترك در سراسر زبانهاي جهان است . هرچند برخي اقوام بعضي حروف را ندارند و به گونه ديگر ادا مي كنند . مانند حرف ر كه در فرانسه غ گفته مي شود و يا همين ر در چين ل خوانده مي شود .
تشخيص (شخصيت بخشي) : هرگاه با نسبت دادن عمل، حالت و يا صفت انساني به يك پديده (غيرانساني ) به آن جلوه اي انساني ببخشيم، آرايه ي تشخص پديد مي آيد.
طعنه بر طوفان مزن، ايراد بر دريا مگير / بوسه بگرفتن ز ساحل، موج را ديوانه كرد (ديوانگي و بوسه گرفتن به موج نسبت داده شده است.)
قالب شعر: قصيده
قَصيده يك قالب شعر فارسي است كه معمولاً بسيار بلند (بيشتر از ۱۴ بيت) است و موضوع آن بيشترمدح، سوگواري، بزم، وصف طبيعت و موعظه سروده ميشود. در اين نوع شعر مصراع اول با مصراعهاي زوج هم قافيه است. تفاوت قصيده با قالبِ غزل در تعداد ابيات و موضوع شعر است.
مفهوم اخلاقي شعر: انسان تا زماني كه كار و كوشش مي كند با ارزش و والا است و تن پروري و كسالت سبب خواري و حقارت مي شود.
«تن زنده والا به ورزندگي است كه ورزندگي مايه ي زندگي است» (دو جمله)
ورزندگي: تلاش و كوشش كردن، ورزش كردن
مايه: سرمايه
«به سختي دهد مرد آزاده تن كه پايان تن پروري بندگي است» (دوجمله)
معني: انسان رها و آزاده تن خود را به سختي مي اندازد و تلاش مي كند، زيرا پايان تن پرور بودن و كسالت بندگي و خواري است.
آزاده: اصيل، نجيب
تن پروري: تنبلي، كسالت
آرايه: كنايه، تن به سختي دادن كناي از پذيرفتن سختي ها است.
«كسي كو توانا شد و تندرست خرد را به مغزش فروزندگي است» (دو جمله)
معني: كسي كه توانا و تندرست باشد، عقل و خرد فروزان و روشني دارد. (عقل سالم در بدن سالم است.)
خرد: عقل
فروزندگي: درخشش و روشني
«ز ورزش مياساي و كوشنده باش كه بنياد گيتي به كوشندگي است» (سه جمله)
معني: (اي انسان) نسبت به ورزش بي تفاوت نباش، ورزش كن و تلاش كن زيرا اساس و بنياد هستي فقط با تلاش و كوشش محكم است.
بنياد: پايه و اساس
كوشندگي: تلاش و كوشش
گيتي: دنيا، هستي
نياكان: اجداد، پدران
«تو نيز از نياكان بياموز كار اگر در سرت شور سرزندگي است» (دو جمله)
معني: اگر در سر تو شور و شوق زندگي كردن است. تو هم از اجداد خود اين كار را بياموز. (ورزش را رها مكن)
شور: اشتياق
تلميح: در لغت يعني با گوشه ي چشم به چيزي نگاه كردن و در اصطلاح به آرايه اي مي گويند كه شاعر يا نويسنده در ضمن اثر خود به آيه اي از قرآن، حديثي از بزرگان، داستان زندگي پيامبران و يا اتفاق مهم تاريخي به صورت خلاصه اشاره اي كند. مانند: تلميح به آيه ي قرآن
در دفتر فارسي يادداشت كنيد:
فعل امر:
فعلي است كه براي فرمان و خواهش به كار مي رود و داراي دو صيغه (صورت) است:
دوم شخص مفرد: بخور
دوم شخص جمع: بخوريد
گاهي در فعل امر حرف "ب" حذف مي شود، اما معناي آن عوض نمي شود. مانند:
گراي = بگراي
دان = بدان
خواه = بخواه
در متن هاي قديمي و كهن گاهي به جاي حرف "ب" بر سر فعل امر جزء پيشين "همي" آورده شده است. مانند:
همي طلب = بطلب
در دستور زبان فارسي مهم ترين مقوله يي كه بدان پرداخته مي شود، اجزاي جمله است.
در معرفي اجزاي جمله سعي بر آن مي شود كه نقش هاي اصلي يعني نهاد، مفعول ، مسند و متمم و نقش هاي فرعي چون قيد، مضاف اليه و صفت معرفي شود.
شايد بتوان گفت كه اجزايي چون : نهاد و مفعول به سادگي در جمله قابل شناسايي است امّا براي شناخت جزيي مانند قيد يا انواع متمم نياز به دقت بيشتري است.
در كتاب هاي دستورزبان فارسي، اساساً متمم را اسمي دانسته اند كه پس از « حرف اضافه » مي آيد.
بايد دانست متمم هر چند اسم يا ضميري است كه پس از حرف اضافه مي آيد امّا داراي انواعي است و تا انواع آن را نشناسيم ، يافتن آن در جمله ، ميسر نخواهد بود.
انواع متمم :
1- متمم فعل 2- متمم اسم 3- متمم صفت 4 - متمم قيد 5- متمم صوت
در كلاس ششم شناخت نوع اول براي شما كفايت مي كنه.
متمم فعل : كه خود بر دو قسم است : يكي مفعول و ديگر متمم قيدي
مفعول ، گروه اسمي يا اسمي است كه عملِ فعل متعدي از فاعل به آن سرايت مي كند و بدون آن معني فعل متعدي ناتمام مي باشد. مفعول معمولاً با حروف اضافه ي « را» ، « به » و « از » و غيره به فعل مربوط مي گردد: هوشنگ را ديدم ، كتاب را به فريدون سپردم
متمم قيدي: گروه اسمي يا اسمي است كه به ياري حرف اضافه نقش قيد را بازي مي كند. يعني چيزي بر معني فعل بيفزايد . بنابراين از وابسته هاي افزاينده است: او را در دانشگاه ديده ام.
معني: خوش به حال كساني كه خداوند يارشان بود و كار آن ها ذكر خداوند و مناجات با او بود.
واژه: خوشا: خوش به حالشان باشد. بي: باشد
تعداد جمله: 3 جمله (2 فعل مخفف شده و 1 صوت) خوشا (خوش به حال آنها باشد) آنان كه الله يارشان بود،به حمد و قل هو الله كارشان بود.
آرايه: تلميح به سوره ي حمد و قل هو الله . . .
تركيب اضافي: كارشان
نهاد: الله، كارشان
« خوشا آنان كه دايم در نمازند بهشت جاودان بازارشان بي »
معني: خوش به حال كساني كه هميشه در حال نماز هستند، كساني كه بهشت جاودان بازار آنهاست.
تعداد جمله: 3 جمله (2 فعل مخفف شده و يك صوت) خوشا (خوش به حال آنها باشد) آنان كه دائم در نماز هستند و بهشت جاودان بازارشان بود.
نهاد: آنان، بهشت
تركيب وصفي: بهشت جاودان تركيب اضافي: بازارشان
شاعر: بابا طاهر قالب: دوبيتي
« خداوندا به فرياد دلم رس كس بي كس تويي من مانده بي كس »
معني: پروردگارا به فرياد دل من برس، زيرا تو يار كساني هستي كه ياوري ندارند و من تنها مانده ام.
تعداد جمله: 4 جمله (1 منادا، 2 فعل و 1 فعل مخفف شده) خداوندا (منادا) به فرياد دلم برس. كس بي كس تو هستي، من بي كس مانده ام.
تركيب وصفي: كس بي كس
نهاد: تو (مصراع اول) . تو/ من (مصراع دوم)
« همه گويند طاهر كس نداره خدا يار منه چه حاجت كس »
معني: همه مي گويند: طاهر(شاعر) تنهاست و ياري ندارد و من هم مي گويم: خدا يار من است و من به كسي نياز ندارم.
تعداد جمله: 4 جمله (2 فعل، 1 فعل مخفف و 1 فعل حذف شده) همه گويند طاهر كس نداره، خدا يار من (است) چه حاجت كس (است)
نهاد: همه/ طاهر (مصراع اول) . خدا (مصراع دوم)
مفعول: كس/ چه حاجت
شاعر: بابا طاهر قالب: دوبيتي
« اي نام تو روييده به گلدان لبم در مرحمت تو غوطه ور روز و شبم »
معني: اي خدايي كه نام تو هميشه بر لبان من است و من در درياي لطف و مهرباني تو هميشه شناور هستم.
واژه: مرحمت: لطف و مهرباني غوطه ور: شناور
تعداد جمله: 3 جمله (1 مناداي محذوف، 1 فعل و 1 فعل مخفف) اي (خدايي كه) نام تو به گلدان لبم روييده است، در مرحمت تو روز و ب غوطه ور هستم.
آرايه: 2 تشبيه 1. تشبيه لب به گلدان 2. تشبيه لطف و مهرباني خداوند به دريا تضاد: روز و شب
تركيب اضافي: گلدان لب/ لبم/ شبم
فعل ماضي: روييده (روييده است) نهاد: نام تو
« در خاك طلب، بذر دعا كاشته ام باران اجابت تو را مي طلبم »
واژه: طلب: خواستن، خواهش اجابت: جواب دادن، پاسخ دادن
تعداد جمله: 2 جمله (2 فعل) در خاك طلب بذر دعا كاشته ام و باران اجابت تو را مي طلبم.
آرايه: 3 تشبيه: تشبيه طلب به خاك، دعا به بذر و اجابت به باران تناسب: بين كلمه هاي خاك، بذر و باران
مفعول: بذر دعا، باران اجابت تو
نهاد: در هر دو مصراع "من " محذوف است.
تركيب اضافي: خاك طلب/ بذر دعا/ باران اجابت/ اجابت تو/ نام تو
شاعر: سيد حسن حسيني قالب شعر: رباعي
واژه: قامت: قد و بالا رو نمايد: چهره نشان دهد.
فعل ها: نمايد (مضارع). مي گشايد (مضارع)
نهاد: سبز قامت
مفعول: رو (مصراع اول) در (مصراع دوم)
تعداد جمله: 2 جمله (2 فعل) اگر آن سبز قامت رو نمايد، در باغ خدا را مي گشايد.
آرايه: تلميح به ظهور امام زمان (عج الله)
تركيب اضافي: در باغ/ باغ خدا
« تنم را فرش كردم تا بتازد دلم را نذر كردم تا بيايد »
واژه: نذر: شرط و پيمان، آنچه شخص بر خود واجب گرداند كه در راه خدا بدهد يا به جا بياورد.
تعداد جمله: 4 جمله (4 فعل) تنم را فرش كردم تا بتازد، دلم را نذر كردم تا بيايد.
آرايه: فرش كردن تن و نذر كردن دل كنايه از آماده و مهيا شدن است. تشبيه: تن به فرش
تركيب اضافي: تنم/ دلم
فعل: كردم (ماضي). بتازد (مضارع). كردم (ماضي). بيايد (مضارع)
مفعول: تنم (مصراع اول) دلم (مصراع دوم)
شاعر: مصطفي علي پور قالب شعر: دو بيتي
بيشتر بدانيم . . .
راه تشخيص رباعي و دوبيتي: رباعي يعني شعري كه از چهار مصراع درست شده باشد و دوبيتي يعني شعري كه از دو بيت تشكيل شده است وهر دو نوع شعر از لحاظ قافيه و نحوه ي قرار گرفتن آن يكسان هست و از لحاظ ظاهر هيچ فرقي ندارند و تنها فرقي كه وجود دارد يكي وزن هست كه رباعي وزن خاصي دارد يعني بر وزن ( لا حول ولا قوه الا بالله ) و از نظر وزن عروضي ( مفعولُ مفاعلن مفاعيلن فع) يا با ختلاف جزئي در وزن .
اسم صوت: اسم صوت اسم مركبي است كه از صداهاي طبيعي گرفته شده است . و بيان كننده صداي خاص انسان يا حيوان و يا به هم خوردن اشيا و . . . است .
مانند : قاه قاه ، قار قار ، كيش كيش ، ميو ميو ، بع بع ، واق واق ، جيك جيك ، تيك تاك ، شالاپ شولوپ ، ترق و توروق .
مفهوم: آنچنان عاشق يار شده ام كه قابل وصف نيست و آنچنان به درد دوري يار مبتلا گشته ام كه توصيف آن آسان نيست.
آرايه ها: تناسب (درد، زهر، چشيده ام) . تشبيه (هجران و دوري يار به زهر تشبيه شده است.)
فعل ها: كشيده ام (ماضي) چشيده ام (ماضي) مپرس (امر)
مفهوم: همه جا را جستجو كرده ام و در آخر معشوقي را انتخاب كرده ام كه قابل گفتن نيست.
فعل ها: گشته ام (ماضي) برگزيده ام (ماضي)
مفهوم: بدون تو در خانه ي فقيرانه ي خود سختي هايي كشيده ام كه گفتن آن آسان نيست.
آرايه: تشبيه (كلبه ي گدايي)
مفعول: رنج ها تركيب اضافي: كلبه ي گدايي، گدايي خويش
مفهوم: من هم مانند حافظ غريب و تنها در مسير عشق و عرفان به رتبه و درجه اي از عشق و عرفان رسيده ام كه قابل وصف است.
فعل ها: رسيده ام (ماضي) مپرس (امر)
تركيب اضافي: ره عشق
واژه ها:
حجره: اتاق، غرفه، خانه
مفصل ترين: كامل ترين
تلفظ: بيان كردن
معتبر: داراي ارزش و اعتبار
خطي: دست نويس
غفلت: فراموشي
گرد نياورده: جمع نكرده
تأخير: درنگ كردن، عقب انداختن
رحلت: كوچ كردن، كنايه از مردن
رحمة الله عليها: رحمت خداوند بر او باد
برمي خاستم: بلند مي شدم
ظالم: ستمگر # مظلوم
سرشار: پر، لبريز
ضعف: سستي، بي حالي
زهر: سم
غريب: ناآشنا، بيگانه # آشنا
مقام: مرتبه، جايگاه
هجر: دوري