یکشنبه ۱۲ مهر ۹۴ ۱۹:۴۰ ۲۱۷ بازديد
تا كنون نظري ثبت نشده است
هر ماه كه ميرسد حسرتي بزرگ بر دل بچههاي ديروز مينشيند، حسرت نشستن دوباره بر روي نيمكتهاي رنگ و رو رفته چوبي و خشكي كه در دنياي كودكي چيزي از سختي آنها نميفهميديم.مهر ماه كه ميرسد، هياهوي كودكانه خيابانهاي شهر را زنده و لباسهاي يكدست مدرسه كوچهها را رنگي ميكند.و دلتنگي نقطه مشترك همه آدم بزرگهاي امروز و كودكان ديروز ميشود. دلتنگي براي همه لحظههاي خوش مدرسه، هياهو و بازي با دوستان، خندههاي ريز و درگوشيهاي سر كلاس، بوي كتاب و دفترهاي نو و تميز و مدادرنگيهايي كه هر رنگش ذوق مينشاند بر دل آدم...دلتنگي براي روزهايي كه همه رنگها قشنگ بود و دغدغهاي نداشتيم جز رفتن به مدرسه و انتخاب نيمكت و نشستن در كنار دوستاني كه تمام تابستان را لحظهشماري ميكرديم براي دوباره ديدنشان.روزهايي كه دوست داشتيم وارد دنياي آدم بزرگها بشويم غافل از اينكه همان آدم بزرگها آرزوي بازگشت به دنياي كودكانه را دارند. آدمهايي كه از تمام دغدغهها و مشغلههاي زندگي خسته شده و به روزهاي ما غبطه ميخوردند.هوا كه پاييزي ميشود، دلت براي نوازش گوشهايت با صداي زنگ مدرسه و حتي اخطارهاي ناظم براي آرام دويدن در حياط مدرسه تنگ ميشود.براي روزهايي كه بزرگترين مشغله فكريات، ديكته فردا، انشاي هفته بعد، حل مسائل رياضي و يا انجام آزمايشهاي علوم بود!روزهايي كه گذر زمان را فقط در سبقت عقربههاي ساعت و به صدا درآمدن زنگ تفريح و يا به پايان رسيدن جمعه و آغاز شنبهاي ديگر براي رفتن به مدرسه ميديدي.پاييز ديگري آمد و تو دلتنگ تمام لحظههاي خوب و تكرارنشدني مدرسهاي، دلتنگ زنگ ورزش و بازي و هيجان، دلتنگ بيخياليهاي خوب دوران كودكي، نقاشي كشيدن و خنديدن و همه آرزوهاي كوچكي كه در سر داشتي.پاييز هزار رنگي كه در آن براي دنياي آدم بزرگها خبري از مشق شبهاي اجباري معلم و بازيگوشيهايت براي دير نوشتن و جا گذاشتن دفتر مشق نيست.پاييزي كه هر ثانيهاش حسرت روزهاي كودكي و مدرسه را نفس ميكشي...