نسيم بهشت داستان اويس قرني از عارفان زمان حضرت محمد (ص) است ،كه همواره در آرزوي ديدارآن حضرت زندگي ميگذراند.
خاندان اويس در سرزمين يمن مي زيستند.
در سال دهم هجرت، پيامبر اكرم(ص) حضرت علي(ع) را به قصد تبليغ اسلام به سوي يمن فرستاد.
آن حضرت، مردم يمن را به اسلام دعوت كرد و مردم، گروه گروه دعوت حق را پذيرفتند و اويس قرني هم با شور و اشتياق بسيار به اسلام گرويد و يكي از بهترين مبلغان اسلام گرديد.
پيشه اش شباني و نگهداري از شترهاي قبيله خود بود.
او با وجود اينكه در زمان پيامبر(ص) مي زيست اما نائل به زيارت چهره ظاهري حضرتش نشد.
داستان اويس قرني بسيار مشهور است.
مادر اويس، پيرزني ناتوان، بيمار و نابينا بود.
اويس به حكم انسانيت و همچنين فرمايش پيامبر(ص) به نيكي و مهرباني با والدين، مراقب مادر بود.
هنگامي كه شوق ديدار پيامبر سرتاسر وجودش را فراگرفته بود، بر خويش واجب دانست با اجازه مادر، براي ديدار پيامبر(ص) به مدينه سفر كند.
مادر كه كسي جز اويس نداشت، گفت: اگر پيامبر(ص) در مدينه نبود، زود برگرد. اويس با شور و شوق ديدار پيامبر(ص) به مدينه سفر كرد.
وقتي به مدينه رسيد، با خبر شد كه پيامبر(ص) به سفر رفته است.
او كه مي دانست پيامبر راضي نيست براي ديدارش به مادري بي احترامي شود، آخرين نگاه را به خانه پيامبر(ص) دوخت و از شهر پيامبر(ص) خارج شد.
هنگامي كه پيامبر(ص) به مدينه بازگشت، به او عرض كردند: شتر چراني از يمن به نام اويس به اين جا آمد و به شما سلام رسانيد و بازگشت.
پيامبر(ص) فرمود: «آري، اين نور اويس است كه در خانه ما هديه گذاشته و خود رفته است».
اويس به دليل پرستاري از مادر پير و ناتوانش، موفق به زيارت ظاهري پيامبر(ص) اسلام نشد، ولي پيامبر(ص) او را «نفس الرحمان» ناميد و فرمود: «من از سوي يمن، بوي خدا مي شنوم».
:: موضوعات مرتبط: تفكر و پژوهش